سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























عشق و شیدایی،علم و مانایی

How can you "SM-LE" Without "I"?
 
How can you be "F-NE" without "I"?
 
How can you "W-SH" Without "I"?
 
How can you be "FR-END" without"I"?
 
"I" am very important!
 
But this "I" can never achieve S-CCESS without "U"
 
and that makes "You" more important than "I".


نوشته شده در شنبه 90/4/11ساعت 11:46 عصر توسط مانا شیدا نظرات ( ) |

"ای کاش
فشارغصهغمدرد
واحد و عدد داشت
کاش
قابل قیاس و اندازه گیری بود
آن وقت
شاید روزگار
با تمام بی رحمی اش می فهمید
بر سر یک نفر چقدر آوار
می ریزد"…

نوشته شده در جمعه 90/2/9ساعت 3:57 عصر توسط مانا شیدا نظرات ( ) |

aknon agar bedanad ke ta nakhahad nakhahi khast nemikhahad ta to nakhahi


نوشته شده در دوشنبه 90/1/29ساعت 10:57 عصر توسط مانا شیدا نظرات ( ) |

رفته ای ...

اما هنوز کودک احساسم روی ثانیه های خاطراتمان تاب می خورد

 و در انتظار دستی آشنا ، که به رسم مهربانی به جلو هل دهدش....


نوشته شده در جمعه 90/1/12ساعت 1:22 عصر توسط مانا شیدا نظرات ( ) |

 

در کهکشان عشق به تو غرقه و تو تنها ستاره ی نورانی این کهکشان عظیم

مرا از رویاهای  خود ترد کردی و تنها....

به اعماق کور شده ی کهکشانی فرستادی که راه بر عبور هر ستاره نورانی

 بسته و خود را از چشمان او ربودی...

نمی دانم چه شد که ان عظمت روزهای عشقت و عشقم به پایان رسید....

و تنها برای من خاطره های چه خوش و چه تلخ به یادگار دارد

و تو را نمیدانم...

نمیدانم که حتی ذخیره ای از خاطرات ان روزها در مغز و فکرت باقیست یا نه؟

که دیگر صدا و نبض قلبت را از من دریغ میداری.....؟

و به راستی چه پیش می اید که عشقی با ان حرارت و گرمی رو به فراموشی

 گزارده و بازیگران این عشق به فرته ی فراموشی و نابودی می روند و تنها

خاطرات تلخ و شیرین روزها خنجر به قلبهای خسته گزارده

و حتی با سیب معرفت خنجر نفرت می خوری و کس از سر درون کهکشان

 به ان زیبایی و فروغ خبر ندارد و این تنهایی است که او را می پوساند و به

انزوایی می کشاند که هیچ کس رخصت ورود  به ان نمی دهد

و  روز به روز و لحظه به لحظه ستاره های درونی این کهکشان می میرند و

 تنها یادی از من شاید(شاید) به جای ماند

و تو را نمی دانم که چگونه می توانی ان روزهای شور مرا وا گذاری

 و حتی با مرگ کهکشان این زخم خورده در امان باشی 

و نه عذابی و نه دردی از عشق بر سینه گذاری......

نمیدانم ........

نمیدانم و فقط این جمله در ذهن پتک می کوبد که....

عشق امدنی بود نه اموختنی...........


نوشته شده در جمعه 89/12/27ساعت 8:59 عصر توسط مانا شیدا نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak