عشق و شیدایی،علم و مانایی
در کهکشان عشق به تو غرقه و تو تنها ستاره ی نورانی این کهکشان عظیم مرا از رویاهای خود ترد کردی و تنها.... به اعماق کور شده ی کهکشانی فرستادی که راه بر عبور هر ستاره نورانی بسته و خود را از چشمان او ربودی... نمی دانم چه شد که ان عظمت روزهای عشقت و عشقم به پایان رسید.... و تنها برای من خاطره های چه خوش و چه تلخ به یادگار دارد و تو را نمیدانم... نمیدانم که حتی ذخیره ای از خاطرات ان روزها در مغز و فکرت باقیست یا نه؟ که دیگر صدا و نبض قلبت را از من دریغ میداری.....؟ و به راستی چه پیش می اید که عشقی با ان حرارت و گرمی رو به فراموشی گزارده و بازیگران این عشق به فرته ی فراموشی و نابودی می روند و تنها خاطرات تلخ و شیرین روزها خنجر به قلبهای خسته گزارده و حتی با سیب معرفت خنجر نفرت می خوری و کس از سر درون کهکشان به ان زیبایی و فروغ خبر ندارد و این تنهایی است که او را می پوساند و به انزوایی می کشاند که هیچ کس رخصت ورود به ان نمی دهد و روز به روز و لحظه به لحظه ستاره های درونی این کهکشان می میرند و تنها یادی از من شاید(شاید) به جای ماند و تو را نمی دانم که چگونه می توانی ان روزهای شور مرا وا گذاری و حتی با مرگ کهکشان این زخم خورده در امان باشی و نه عذابی و نه دردی از عشق بر سینه گذاری...... نمیدانم ........ نمیدانم و فقط این جمله در ذهن پتک می کوبد که.... عشق امدنی بود نه اموختنی...........
Design By : Pichak |