سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























عشق و شیدایی،علم و مانایی

حاجی فیروز

حاجی فیروز یا حاجی پیروز منادی سنتی نوروز است که در روزهای نزدیک به نوروز در
کوچه ها و خیابان های ایران ظاهر میشود حاجی فیروز مردی است با چهره ی سیاه کرده و
لباسی به رنگ قرمز همراه با کلاه دوکی شکل قرمز .دایره و دنبکی به دست میگیرد به
خیابان می اید و به رقص و شیرین کاری و خواندن شعرهای ضربی به رقص می پردازد مردم
از هر سنی دور او جمع می شوند و همراه با او شادی می کنند

از مشهورترین ترانه های شادی و سرور تراننه ها و اشعاری ات که در آستانه فرا رسیدن
نوروز میخوانند.

شعرهای حاجی فیروز :

حاجی فیروزه

سالی یه روزه

همه میدونن

منم میدونم

عیدنوروزه

بشکن بشکنه بشکن

من نمیشکنم بشکن

اینجابشکنم یارگله داره

اونجا بشکنم یارگله داره!

این سیاه بیچاره چقد حوصله داره

خوانندگان این ترانه ها را که امروز اصطلاحا” حاجی فیروز میگویند ، در دهه ها اخیر
( آتش افروز) می خواندند.

حاجی فیروزها امروز این مراسم را ساده برپا می کنند اما در گذشته کار آتش افروزها
با تشریفات بیشتری همراه بوده است.

صادق هدایت در نیرنگستان ،ذیل جشن پیش از نوروز ، آتش افروز را گروهی سه نفری ضبط
کرده که : رخت رنگ به رنگ میپوشند، به کلاه دراز و لباسشان زنگوله آویزان میکنند و
به روی خود صورتک می زنند.

یکی از آنها دو تخته به هم میزند و اشعاری میخواند:

آتش افروز آمده

سالی یک روز آمده

آتش افروز صغیرم

سالی یک روز فقیرم

روده پوده آمده

هر چی نبوده آمده

و دیگری می رقصد و بازی در می آورد.

در این وقت میمون باز، بند باز ، لوطی، خرس به رقص و غیره کارشان رواج دارد و ترانه
های ذیل خوانده میشود:

*فلفلی مرده؟ نمرده

چشاش که وازه

تخم گرازه

*نون خورده و جون نداره

دستش استخون نداره

میل پشت بون نداره

*امان از آش رشته

بابام بزغاله کشته

ننم سرکار آشه

دایی م قاشق تراشه

خالم میخوره ….

*دختر، یه دندونه

سوار پوس هندونه

هندونه یورغه میره

درخونه ی داروغه میره

داروغه جون عرضی دارم

دل پر دردی دارم

شوورم زن کرده

پشتشو بر من کرده

یه نون ازم کم کرده

این یه دونه نون پرپری

من بخورم یا اکبری؟؟؟

داستانها ی عمو نوروز و حاجی فیروز:

عمو نوروز و حاجی فیروز اصلا فرعی نیستند، خیلی هم اصلی اند. ایرانیان اسطوره حاجی
فیروز را رازگشایی امروز می دانند. افسانه حاجی فیروز بسیار قدیمی است و مردم ایران
از بیش از ???? سال پیش بهار را با آمدن عمو نوروز و حاجی فیروز جشن میگرفته اند.

عمو نوروز:

داستان عمو نوروز، داستانی عاشقانه است.این داستان می تواند به آن ازدواج مقدس الهه
و شاه مربوط باشد. در واقع آن زن بی نام عاشق عمو نوروز است و آن الهه هم عاشق شاه
است.عمو نوروز نماد کسی است که برکت می دهد، حالا شاه یا هر کس دیگر و آن زن هم
منتظر عمو نوروز است.معمولا زن همیشه با زمین هم هویت است.الهه که عاشق شاه است، او
را انتخاب می کند و آن زن عاشق (سال) هم عمو نوروز را برمی گزیند و اما…

یکی بود, یکی نبود. پیر مردی بود به نام عمو نوروز که هر سال روز اول بهار با کلاه
نمدی, زلف و ریش حنا بسته, کمرچین قدک آبی, شال خلیل خانی, شلوار قصب و گیوة تخت
نازک از کوه راه می افتاد و عصا به دست به سمت دروازه شهر می آمد

بیرون از دروازه شهر پیرزنی زندگی می کرد که دلباختة عمو نوروز بود و روز اول هر
بهار, صبح زود پا می شد, جایش را جمع می کرد و بعد از خانه تکانی و آب و جاروی حیاط,
خودش را حسابی تر و تمیز می کرد. به سر و دست و پایش حنای مفصلی می گذاشت و هفت قلم,
از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرک آرایش می کرد. یل ترمه و تنبان قرمز و
شلیته پرچین می پوشید و مشک و عنبر به سر و صورت و گیسش می زد و فرشش را می آورد می
انداخت رو ایوان, جلو حوضچه فواره دار رو به روی باغچه اش که پر بود از همه جور
درخت میوه پر شکوفه و گل رنگارنگ بهاری و در یک سینی قشنگ و پاکیزه سیر, سرکه, سماق,
سنجد, سیب, سبزی, و سمنو می چید و در یک سینی دیگر هفت جور میوه خشک و نقل و نبات
می ریخت. بعد منقل را آتش می کرد و می رفت قلیان می آورد می گذاشت دم دستش. اما, سر
قلیان آتش نمی گذاشت و همانجا چشم به راه عمو نوروز می نشست.چندان طول نمی کشید که
پلک های پیرزن سنگین می شد و یواش یواش خواب به سراغش می آمد و کم کم خرناسش می رفت
به هوا.

در این بین عمو نوروز از راه می رسید و دلش نمی آمد پیرزن را بیدار کند. یک شاخه گل
همیشه بهار از باغچه می چید رو سینه او می گذاشت و می نشست کنارش. از منقل یک گله
آتش برمی داشت می گذاشت سر قلیان و چند پک به آن می زد و یک نارنج از وسط نصف می
کرد؛ یک پاره اش را با قندآب می خورد. آتش منقل را برای اینکه زود سرد نشود می کرد
زیر خاکستر؛ روی پیرزن را می بوسید و پا می شد راه می افتاد.

آفتاب یواش یواش تو ایوان پهن می شد و پیرزن بیدار می شد. اول چیزی دستگیرش نمی شد.
اما یک خرده که چشمش را باز می کرد می دید ای داد بی داد همه چیز دست خورده. آتش
رفته سر قلیان. نارنج از وسط نصف شده. آتش ها رفته اند زیر خاکستر, لپش هم تر است.
آن وقت می فهمید که عمو نوروز آمده و رفته و نخواسته او را بیدار کند

بعضی ها متعقدند اگر این دو همدیگر را ببینند دنیا به آخر می رسد و از آنجا که دنیا
هنوز به آخر نرسیده پیرزن و عمو نوروز همدیگر را ندیده اند.

حاجی فیروز:

اما داستان حاجی فیروز بسیار جدی تر و مهم تر است. همه می دانیم حاجی فیروز طلایه
دار عید نوروز است، اما اکثر ما از داستان شکل گیری این اسطوره بی خبریم.

نوروز جشنی مربوط به پیش از آمدن آریایی ها به این سرزمین است لااقل از دو سه هزار
قبل این جشن در ایران برگزار می شده و به احتمال زیاد با آیین ازدواج مقدس مرتبط
است. تصور می شده که الهه بزرگ، یعنی الهه مادر، شاه را برای شاهی انتخاب و با او
ازدواج می کند.

این الهه را “ننه” یا “ننه خاتون” نام می نهند، معادل سومری آن “نانای” و معادل
بابلی و ایرانی آن “ایشتر” و ” آناهیتا” است. تا آنجا که می دانیم این الهه خدای
جنگ، آفرینندگی و باروری است. و اما داستان …

اینانا یا ایشتر که در بین النهرین است عاشق ‘دوموزی’ یا ‘تموز’ می شود( نام دوموزی
در کتاب مقدس تموز است) و او را برای ازدواج انتخاب می کند.”

تموز یا دوموزی در این داستان نماد شاه است. الهه یک روز هوس می کند که به زیرزمین
برود. علت این تصمیم را نمی دانیم. شاید خودش الهه زیرزمین هم هست. خواهری دارد که
در زیرزمین زندگی می کند.

اینانا تمام زیورآلاتش را به همراه می برد. او باید از هفت دروازه رد شود تا به
زیرزمین برسد. خواهری که فرمانروای زیرزمین است، بسیار حسود است و به نگهبان ها
دستور می دهد در هر دروازه مقداری از جواهرات الهه را بگیرند.در آخرین طبقه نگهبان
ها حتی گوشت تن الهه را هم می گیرند و فقط استخوان هایش باقی می ماند. از آن طرف
روی تمام زمین باروری متوقف می شود. نه گیاهی هست و نه زندگی. و هیچکس نیست که برای
معبد خدایان فدیه بدهد و آنها که به تنگ آمده اند جلسه می کنند و وزیر الهه را برای
چاره جویی دعوت می کنند.الهه که پیش از سفر از اتفاق های ناگوار آن اطلاع داشته،
قبلا به او وصیت کرده بود که چه باید بکند.

به پیشنهاد وزیر خدایان موافقت می کنند یک نفر به جای الهه به زیرزمین برود تا او
بتواند به زمین بازگردد و باروری دوباره آغاز شود. در روی زمین فقط یک نفر برای
نبود الهه عزاداری نمی کرد و از نبود او رنج نمی کشید؛ و او دوموزی شوهر الهه بود.
به همین دلیل خدایان مقرر می کنند. نیمی از سال را او و نیمه دیگر را خواهرش که “گشتی
نه نه” نام دارد، به زیرزمین بروند تا الهه به روی زمین بازگردد. خواهر دوموزی نیمی
از سال را به جای برادرش در سرزمین مردگان به سر می برد تا برادرش به روی زمین
بازآید و گیاهان جان بگیرند. وقتی دوموزی را به زیرزمین میفرستند، لباس قرمز تنش
میکنند، روغن خوشبو به تنش می مالند، نی لاجورد نشان به دستش می دهند و دایره، دنبک،
ساز و نی لبک دستش می دهند و دوموزی ایزد نباتی است که با رفتنش به جهان زیرین
گیاهان خشک می شوند. این یعنی خود حاجی فیروز. صورت سیاهش هم مربوط به بازگشت از
دنیای مردگان است و این شادمانی ها برای بازگشت دوموزی از زیرزمین است.


نوشته شده در جمعه 89/12/27ساعت 12:29 عصر توسط مانا شیدا نظرات ( ) |


Design By : Pichak